آدم ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند... و گنجشکها جدی جدی می میرند... آدمها شوخی شوخی زخم می زنند... و قلبها جدی جدی می شکنند... و تو شوخی شوخی لبخند می زنی... و من جدی جدی عاشق میشم
غمگینم
گویی دچار مرگم دچار درد گران و سنگین من چنین راهی را نخواسته بودم این همه درد در ذهن من پدیدار نبود گویی من دچار اشتباه چرخ گردانم قرار نبوده است که باشم و اینک دچار بودنم! همه مفهوم ها برای من گم گشته اند ساختار ذهنی من دچار دوگانگیست یک دوگانگی پلید انی نیستم که می پنداشتم من یک دچارم!
|