بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن وروی تو ندید
بگذار به دخواه تو دشوار بمیرم
بگذارکه چون مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
بگذارچو خورشید گدازنده مسفا
در دامن شب با تن تب دار بمیرم
بگذارشوم سایه ایوان بلند
سویت خزم و گوشه دیوار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم
تا بوده ام ای دوست وفا دار تو بودم
|